هرزه کوچولوی ضعیف[p10]

از زبان نویسنده
یک ساعت بعد ا/ت بهوش میاد و وقتی چشاشو باز میکنه میبینه که هنوز توی همون اتاقه و آروم و بی سرو صدا میره تو اتاق خودش.
ا/ت دیگه نمیتونه تحمل کنه و به میتسویا زنگ میزنه
بوق زدن تلفن ا/ت...
ا/ت:سلام عشقم چطوری؟
میتسویا:سلامممم خانم کوچولو من خوبم اینجا کارا سختن اما خب دیگه عادت کردم
ا/ت:اها خسته نباشی(لرزیدن صدا)
میتسویا:تو خوبی دیگه؟
ا/ت: آ..آره من خوبم فقط میخوام یچیزی بهت بگم..
میتسویا:میشنوم بگو خانمی
در همین حین برادرای هایتانی وارد اتاق میشن و مچ ا/ت و با گوشیی که تو دستشه میگیرن
ران با چشم اشاره میکنه که ا/ت به یه بهانه ای گوشیو قطع کنه
ا/تم خشکش زده و نمیدونه چکار کنه
میتسویا:الو الو؟ ا/ت خوبی؟
ا/ت:آ..آره خوبم میتسویا یادم اومد الان یه قرار مهم دارم عشقم الان قطع میکنم باز بعد باهم حرف میزنیم باشه؟
میتسویا:خیل خب پس خدافظ خانمم
ا/ت:خدافظ
ا/ت با ترس گوشیو قطع میکنه رانو ریندو که با یه چهره ترسناک نگاش می‌کنن میپرسن داشتی بیخبر از رئیس چیکار میکردی ها؟💢
ا/ت:هی‍.. هیچی بخداا(استرس شدید)
ریندو:فک نکنم این رئیسو توجیح کنه نظر تو چیه آنیکی؟(پوز خند)
ران:منم همین فکرو میکنم ریندو(پوز خندِ بیشترر)